\FAKE~ ◇♡jJUNGKOOK♡◇ |PART ¹ 🖤🤎| °•کاربر جدید•°
^داداش ببین دخترایه زیادی این اطرافند
از هیچکدوم خوشت نمیاد
_کجان چرا هیچکسو نمیبینم
^به پاهاش نگاه کن ببین چه پاهای بلندی داره
_شیب قدامی لگن داره
_بیش از حد پاشنه ی کفشاش بلنده باید به یه ارتوپد مراجعه کنه
^اون یکی چی؟ اونی که پاشنه تخت پوشیده
_حتی آرایش زیادش هم نمیتونه سیاهی دور چشماشو بپوشونه
_انگار که همیشه تا دیروفت بیداره باید بره پیش متخصص مغز و اعصاب
^اون یکی چی؟!
مشکلات اون یکی بیشتره باید چکاب کامل کنه
دیگه کاملا بیخیال شد هیچکس واقعا نمیتونست سلیقشو بگیره حتی جذاب ترین دختر شهر یه ایرادی ازش میگرفت
دیگه خسته شد و از کلاب بیرون رفت سوار ماشینش شد و از اون جا یه راست به بیمارستان مرکزی رفت
وقتی رسید روپوش سفیدش رو تنش کرد و اول به بخش ای سیو رفت تا بیمارایه اونجارو چک کنه
وقتی کارش تموم شد بیرون اومد ولی به محض بیرون اومدنش صدایه اورژانس و شنید و سریع خودشو به سمت محیط آزاد بیمارستان رسوند
بازم یه مریض تصادفی دیگه
سریع به سمت یکی از اتاق ها بردنش
و اونم برایه فهمیدن قضیه به سمت اتاق رفت
پرستارا تمام تلاششون و میکردن تا زنده بمونه
_چیشد
÷زنده موند
_تو خیلی خسته ایی میخوای من ...
÷نه نه اصلا نیاز نیست خودم میتونم
رادیکا تنها شخصی بود تویه اون بیمارستان میشناخت با اینکه از بچگی باهاش دوست بود ولی زیاد ازش خوشش نمیومد البته بجز اون یوجین احمق که یه پرستار بود و هعی سعی میکرد جونگکوک و زن بده ولی همش رویه یه حرف کلیک کرده بود:تو با این کارا نمیتونی زنم بدی
واقعا هیچکس سلیقشو نمیدونست هانا که کوک و دوست داشت هعی سعی میکرد بهش نزدیک بشه ولی اون با سردیش هعی پسش میزد
"شب"
تمام وسایلش رو جمع کرد و به سمت عمارتش پرواز کرد
وقتی وارد عمارت شد به سمت اتاقش رفت لباساشو عوض گرد و خوابید
صبح دوباره حاضرشد و به بیمارستان رفت وقتی رسید لباساش و عوض کرد از پله ها پایین رفت تموم کارکنا رو دید که دور کسی حلقه زده بودن و هعی ازش تعریف میکردن
=وای چه موهای بلند و صافی داری
=خیلی گوگولی ایی
=جونگکوک حتما ازت خوشش میاد
ولی در عوض همه ی این حرفا اون فقط با دوتا چشماش زل زده بود به همه
جونگکوک به سمتشون رفت وقتی بهشون نزدیک شد همه راهو براش باز کردن و مستقیم رسوندنش به اون تازه کار(که هممون میدونیم ا/ته)
جونگکوک با قیافه ی همیشگیش سمتش رفت یه آنالیز کوچیک کردش و ازش پرسید
_تو دیگه کی هستی اسمت چیه چرا اومدی اینجا کارت چیه
+ذهنش:چرا حس میکنم داره بازجوییم میکنه پسره ی الدنگ
اونم با همون لحن طلبکارانه و حرصی جواب داد
+اسمم ا/ته و کارمم به تو ربط نداره
همه اویی گفتن چون تا اون زمان ا/ت تنها کسی بود که جواب جونگکوک و میداد
این داستان ادامه دارد ...؟!
سلام هموطنان
از هیچکدوم خوشت نمیاد
_کجان چرا هیچکسو نمیبینم
^به پاهاش نگاه کن ببین چه پاهای بلندی داره
_شیب قدامی لگن داره
_بیش از حد پاشنه ی کفشاش بلنده باید به یه ارتوپد مراجعه کنه
^اون یکی چی؟ اونی که پاشنه تخت پوشیده
_حتی آرایش زیادش هم نمیتونه سیاهی دور چشماشو بپوشونه
_انگار که همیشه تا دیروفت بیداره باید بره پیش متخصص مغز و اعصاب
^اون یکی چی؟!
مشکلات اون یکی بیشتره باید چکاب کامل کنه
دیگه کاملا بیخیال شد هیچکس واقعا نمیتونست سلیقشو بگیره حتی جذاب ترین دختر شهر یه ایرادی ازش میگرفت
دیگه خسته شد و از کلاب بیرون رفت سوار ماشینش شد و از اون جا یه راست به بیمارستان مرکزی رفت
وقتی رسید روپوش سفیدش رو تنش کرد و اول به بخش ای سیو رفت تا بیمارایه اونجارو چک کنه
وقتی کارش تموم شد بیرون اومد ولی به محض بیرون اومدنش صدایه اورژانس و شنید و سریع خودشو به سمت محیط آزاد بیمارستان رسوند
بازم یه مریض تصادفی دیگه
سریع به سمت یکی از اتاق ها بردنش
و اونم برایه فهمیدن قضیه به سمت اتاق رفت
پرستارا تمام تلاششون و میکردن تا زنده بمونه
_چیشد
÷زنده موند
_تو خیلی خسته ایی میخوای من ...
÷نه نه اصلا نیاز نیست خودم میتونم
رادیکا تنها شخصی بود تویه اون بیمارستان میشناخت با اینکه از بچگی باهاش دوست بود ولی زیاد ازش خوشش نمیومد البته بجز اون یوجین احمق که یه پرستار بود و هعی سعی میکرد جونگکوک و زن بده ولی همش رویه یه حرف کلیک کرده بود:تو با این کارا نمیتونی زنم بدی
واقعا هیچکس سلیقشو نمیدونست هانا که کوک و دوست داشت هعی سعی میکرد بهش نزدیک بشه ولی اون با سردیش هعی پسش میزد
"شب"
تمام وسایلش رو جمع کرد و به سمت عمارتش پرواز کرد
وقتی وارد عمارت شد به سمت اتاقش رفت لباساشو عوض گرد و خوابید
صبح دوباره حاضرشد و به بیمارستان رفت وقتی رسید لباساش و عوض کرد از پله ها پایین رفت تموم کارکنا رو دید که دور کسی حلقه زده بودن و هعی ازش تعریف میکردن
=وای چه موهای بلند و صافی داری
=خیلی گوگولی ایی
=جونگکوک حتما ازت خوشش میاد
ولی در عوض همه ی این حرفا اون فقط با دوتا چشماش زل زده بود به همه
جونگکوک به سمتشون رفت وقتی بهشون نزدیک شد همه راهو براش باز کردن و مستقیم رسوندنش به اون تازه کار(که هممون میدونیم ا/ته)
جونگکوک با قیافه ی همیشگیش سمتش رفت یه آنالیز کوچیک کردش و ازش پرسید
_تو دیگه کی هستی اسمت چیه چرا اومدی اینجا کارت چیه
+ذهنش:چرا حس میکنم داره بازجوییم میکنه پسره ی الدنگ
اونم با همون لحن طلبکارانه و حرصی جواب داد
+اسمم ا/ته و کارمم به تو ربط نداره
همه اویی گفتن چون تا اون زمان ا/ت تنها کسی بود که جواب جونگکوک و میداد
این داستان ادامه دارد ...؟!
سلام هموطنان
۴۹.۵k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.